کد مطلب:316802 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

حضرت عباس حاجتم را داد
در كتاب سردار كربلا ترجمه ی العباس مرحوم مقرم صفحه ی 254، حكایتی از علامه ی جلیل شیخ عبدالرحیم تستری كه از شاگردان شیخ مرتضی انصاری أعلی الله مقامه است بازگو كرده است كه با هم می خوانیم:

من امام حسین علیه السلام را زیارت كردم و سپس قصد حرم حضرت عباس علیه السلام را نمودم. همین طور كه در حرم مطهر بودم، دیدم عربی به درون آمد و پسر بچه ای را كه پاهایش فلج بود با ریسمان به ضریح بست و شروع به توسل و تضرع نمود. هنوز مدتی نگذشته بود كه پسر بچه برخاست و بر روی پاهای خود قرار گرفت و در حالی كه هیچ اثر فلج در پاهایش وجود نداشت، فریاد برآورد كه عباس مرا شفا داد. مردم بر گردش حلقه زدند و لباسش را برای تبرك پاره كردند.

چون من چنین دیدم و به طرف ضریح رفتم و با حضرتش شروع به عتاب و تندی نموده، گفتم: افرادی كه به شأنت جاهلند، حاجات خود را می گیرند و من با این علم و معرفت و ادب نسبت به شما ناامید و بدون حاجت روا شدن برگردم! پس حال كه چنین است، دیگر هیچگاه به زیارتت نخواهم آمد!

بعد از آنكه از آن حالت پریشانی به خود آمدم، از سخنان تند خویش پشیمان شده، از اسائه ی ادب خود از خداوند متعال استغفار و طلب بخشش نمودم.



[ صفحه 137]



چون به نجف اشرف بازگشتم، شیخ مرتضی انصاری قدس سره نزدم آمد و دو كیسه به من داد و گفت: این است آنچه از اباالفضل علیه السلام درخواست نمودی، خانه ای خریداری كن و به زیارت خانه ی خدا مشرف شو و من همین دو حاجت را از حضرت اباالفضل علیه السلام خواسته بودم.

شیخ محمد سماوی در این رابطه سروده است:

من هرگز از حضرت اباالفضل علیه السلام تعجب نمی كنم، آن چنان كه از استادمان (شیخ انصاری) در تعجب می باشم كه از این داستان باخبر شد.

زیرا از این شیر بچه، زاده ی شیر خدا علی مرتضی علیه السلام ظهور معجزه و امور شگفت انگیز غریب و بعید نیست.

هر روز بلكه هر ساعت، هر كس به این آستان روی آورد، حاجت روا و خوشحال باز می گردد.

ولی این كرامت از شیخ ما بسیار شگفت است، لیكن باید گفت كه نور خدا پیوسته بر مؤمن غلبه داشته و او را تحت پوشش و نظر دارد.



وقتی كه شكست قامتش از غم او

بارید بر او هزار تیر از همه سو



بشنید به طعنه كافری می گوید

كای سید هاشمی علمدارت كو؟!



شعر از «كامران شرفشاهی»



از شرم رخت رونق مهتاب شكست

شب با قدمت سكوت مرداب شكست



با مشك ز روی زین فروافتادی

آنگاه دل آینه و آب شكست



شعر از «مجید مرادی»



[ صفحه 138]